منجمد ...

مردُم به سردردشون بیشتر از مرگ بقیه اهمیت می‌دن...

یعنی اگه یکی بمیره، مهم نیس، اما سردردشون مهم ِ .

منجمد ......

هفته‌ی سختی بود.

از چک‌های برگشتی تا پیشنهاد رابطه‌ی اون خانم.

اصلا فکرشم نمی‌کردم.

با خودم فکر می‌کردم کسی که دوتا دفتر توی بهترین جاهای شهر داره، همچین ماشینی داره، دیگه انقدر کلاسش بالاست، انقدر پرستیژ داره که همچین حرفایی نزنه.

تعجب کردم وقتی توی چشمام نگاه کرد و بهم پیشنهاد داد.

هنوزم گیجم.

 

⚧

منجمد ......

تا یه جایی می‌تونم تحمل کنم ... باور کن دیگه نمی‌تونم. دارم میرم. دنبال یک خونه‌ام ... جایی که مثل اون ۴ سال، ساکت و بی سرخر باشه. این دفعه یکم فرق می‌کنه، میدونی چی نگرانم می‌کنه؟ اینکه اصلاً دلهره ن منجمد ......

دیدی اونایی که شغل پر جنب و جوشی داشتن وقتی بازنشسته میشن افسرده میشن؟ چند سال پیش، وقتی با مترو میرفتم سر کار یک مرد حدودا ۵۰، ۶۰ ساله رو هر روز میدیدم... حتی موقع برگشت هم باز توی مترو میدیدمش... یه منجمد ......

نمیدونم،

این به نظرت طبیعیه من همیشه بغض دارم؟

امروز مثل دیوونه‌ها به یه چیز معمولی میخندیدم، قهقهه میزدم، از اون خنده‌های الکی،

همکارم می‌گفت: چیه؟ دیوونه شدی؟

.

توی دلم فریاد میزدم، آره

من خیلی وقتی دیوونه شدم.

خیلی وقته.

.

.

عیبی نداره، بیا

هر چند وقتی بیا با حرفات، با نگات تکه تکه‌ام کن و برو

من باز همین تکه هارو جمع میکنم باهاشون زندگی می‌کنم...

منجمد ......

دیروز باهاش تماس گرفته بودم

میگفت اینجا خیلی سرده و بارون شدیدی میاد

راست می‌گفت، صدای بارون از پشت تلفن میومد

می‌گفت : * تنهام، اومدم کارهای دانشگاهمو انجام بدم با یکی از هم‌کلاسی هام برمی‌گردم،

پدرش قول داده تا فرودگاه برسونمون...*

یهو صدای یک آقا از فاصله چند متری : * عزیزم، بیا بریم دیگه، دیر میشه ...*

تلفن قطع شد ...

منجمد ......

ن همه بلایی که سرم آوردی.

اذیتات...

هنوز که هنوزه نمیتونم پشت سرت حتی فکر بد کنم...

توی ذهنمم نمیتونم در موردت حرف بدی بزنم.

.

هروقت بهت فکر میکنم، لبهای خندونت جلوی چشمامه.

منجمد ......

کوه ها با هم اند و تنهایند
همچون ما، با همان ِ تنهایان ...

منجمد ......

چقدر دلم میخواد دکمه خاموش همه چی رو بزنم

به مدت چند ماه به خواب فرو برم...

مثل خرس های قطبی .

بهشون حسودیم میشه. همه چی رو رها میکنن و چند ماه میخوابن ...

منجمد ......

میگفت : " بچه ام جلوی در داشت بازی می کرد، داشتم نگاش می کردم که ... گرگ اومد از گلوش گرفت و به سرعت سمت زمین های کشاورزی می رفت. هرچی فریاد می زدم، رهاش نمی کرد. اصلا این حیوون از هیچی نمی ترسه. دیگه منجمد ......

بعضی وقتا بهترین شرایط کاری از نظر دیگران، غیر قابل تحمل ترین منجمد ......

(د.ک) = داستان کوتاه× کپی و استفاده بودن اجازه نویسنده ممنوع مــ&# منجمد ......

یک واقعیت تلخ هست، که سالهاست با گوشت و استخوانم حسش میکنم. وا منجمد ......

(د.ک) = داستان کوتاه

× کپی و استفاده بودن اجازه نویسنده ممنوع مـــی باشد ×

*این نوشته ها هیچ مخاطب خاصی ندارن*

<به نظر هاتون همون جایی که نظر گذاشتین پاسخ میدم> </span> </span>

منجمد ......

(د.ک) = داستان کوتاه

× کپی و استفاده بودن اجازه نویسنده ممنوع مـــی باشد ×

*این نوشته ها هیچ مخاطب خاصی ندارن*

<به نظر هاتون همون جایی که نظر گذاشتین پاسخ میدم> </span> </span>

منجمد ......

خیال منو بردی

به اون جایی که دلت میخواست

.

تو خوابو تو بیداری

برای تک تک نفسهات مرده ام ...

.

.

دلم میخواد مثل یک رود ، به دریایی مثل تو برسم.

.

قبول.

خفه میشم.

منجمد ......