222- خانه ی خاطره ها

ساخت وبلاگ
امروز داشتم توی فایل های قدیمیم میچرخیدم که به یک پوشه رسیدم ...

بازش کردم، که ای کاش نمیکردم ...

.

پر از عکس، فیلم ...

پر از خاطره ...

.

حالا ، همه چی دارن توی مغزم رژه میرن.

.

دوباره یاد اون خونه بزرگ افتادم.

لعنتی ...

همه چی از اونجا شروع شد ...

هروقت باهاش در مورد اون خونه حرف میزنم، جفتمون بغض می کنیم و سکوت ...

.

چند روز پیش داشتم از اونجا رد می شدم ،

یه پسر جوون اون در بزرگه رو باز کرده بود که ماشینشو بزنه داخل.

رفتم جلو،

وقتی داستانو فهمید گفت اگه دوس داری بیا داخلو ببین...

پر می کشیدم برای یکبار دیگه قدم گذاشتن توی اون خونه ...

درخت ها، دیوار ها، پنجره ها ... حتی موزاییک کف حیاط هم همون بود...

فقط یک تخت وسط گل ها اضافه شده بود ...

قلبم داشت از سینه ام بیرون میزد...

دیگه صدای اون آقا رو نمیشنیدم .

کم مونده بود با صدای بلند گریه کنم ...

بعد از چند لحظه به خودم اومدم و گفت بیا داخل رو هم ببین ،

گفتم نه، ازش خداحافظی کردمو با عجله سوار ماشین شدم...

توی کوچه ی کناری بغضم ترکید ...

خاطره ها

منجمد ......
ما را در سایت منجمد ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : monjamedo بازدید : 56 تاريخ : يکشنبه 14 خرداد 1396 ساعت: 17:26