تا یه جایی میتونم تحمل کنم ...
باور کن دیگه نمیتونم.
دارم میرم.
دنبال یک خونهام ...
جایی که مثل اون ۴ سال، ساکت و بی سرخر باشه.
این دفعه یکم فرق میکنه، میدونی چی نگرانم میکنه؟
اینکه اصلاً دلهره ندارم.
به نظرم، این خوب نیست. یعنی، چیزی در من مُرده که انقدر راحت شده رفتن...
توی این فکرم که همهچی رو اینجا بذارم.
احساس میکنم این عکسها، کتابها، این وسایل، همهشون روی شونههای منن.
انقدر سنگین شدم که نمیتونم عادی راه برم.
اون شب توی تمرین،نمیتونستم بدوَم، نزدیک بود برم یه گوشه بشینم زار زار گریه کنم ...
بچه ها میگفتن قیافت داد میزنه یه چیزیت هست !
منجمد ......
ما را در سایت منجمد ... دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : monjamedo بازدید : 149 تاريخ : شنبه 17 آذر 1397 ساعت: 4:10